تجربه تلخ مریم مومن در کودکی: پدرم گفت می خواهد مادرم را ادب کند ؛ سه ماه بعد عروسی کرد

مریم مومن، بازیگر سینما و تلویزیون، در ۲۷ سالگی خبر از ازدواج خود با سهیل قاصدی داد. او این خبر را با انتشار پستی رسمی در شبکههای اجتماعی اعلام کرد و از آغاز یک فصل جدید در زندگیاش سخن گفت. پیشتر نیز در محافل عمومی سهیل قاصدی به عنوان همسر مریم مومن معرفی شده بود.
مریم مومن بازیگر کشورمان است که در 6 مرداد 1377 در اردبیل به دنیا آمد. او تحصیلاتش را در رشته بازیگری گذراند و از پنج سالگی فعالیت هنری خود را آغاز کرد. او با بازی در سریال بانوی عمارت به شهرت رسید.مریم مومن سابقه بازیگری در آثاری همچون جادوگر، سرزده و کادون را در کارنامه هنری خود دارد.
مریم مومن ستاره جوان سینمای کشورمان که به تازگی به خانه بخت هم رفته است، تجارب سختی را در کودکی خود پشت سر گذاشته است. او در مصاحبه ای به تجربه طلاق پدر و مادرش و انتخاب سختی که باید انجام می داده اشاره کرده است:
مریم مومن: «پدر و مادرم بدون هیچ مقدمه ای آمدند به من گفتند: « ما می خواهیم جدا شویم.»
مجری: «ما می خواهیم جدا شویم یا ما جدا شدیم؟»
مریم مومن: گفتند: «ما می خواهیم جدا شویم و دادگاه تو را خواسته است چون هفت سالت تمام شده است و تو باید انتخاب کنی پیش مادرت می مانی یا پدرت؟»
«من در دادگاه خون دماغ شدم و نمیدانستم چرا. من اولین بار در آن جا خون دماغ شدم.طوری خون می آمد که من دستم را گرفتم دست های کوچکم پر از خون شد. قاضی به من گفت: « می خواهی با مامانت زندگی کنی یا با بابات؟» در اوج آن خون دماغ گفتم: «جفتشون»
بابای من با من صحبت کرد، آنجا آمد در گوش من گفت: «بابایی این طلاق الکیه ها.»
گفتم: «یعنی چه بابا؟»
گفت: «من یک سری مشکلات با مامانت دارم. می خواهم مامانت ادب بشود، این مساله جدی نیست.»
بعد از سه ماه گوشی مامانم را یواشکی برداشتم به بابام زنگ زدم، صدا می آمد آن طرف، صدای شادی، صدای هلهله عروسی می آمد. گفتم: «بابا نمی آیی دنبالمان؟» آن روز عروسیش بود، اتفاقی آن روزی زنگ زده بودم که بابام داشت همسر اختیار می کرد و گفت: «دیگر به من زنگ نزن» آنجا فهمیدم بزرگ شده ام.
البته باید بگویم حالا سال ها از آن روز ها گذشته است و به هر حال بابام هر چی که باشد، الان تمام دین و دنیای من است، الان اگر بگویند: « قلبت را بده» من اصلا فکر نکرده همین الان خودم چاقو را بر می دارم می زنم و در می آرم قلبم را می دهم به بابام.»


